گردکردن. جمع آوردن. فراهم آوردن. پیوستن: چون سواران سپه را بهم آورده بود بیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه. منوچهری. آیدفرقش بسلام قدم حلقه صفت پای و سر آرد بهم. نظامی
گردکردن. جمع آوردن. فراهم آوردن. پیوستن: چون سواران سپه را بهم آورده بود بیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه. منوچهری. آیدفرقش بسلام قدم حلقه صفت پای و سر آرد بهم. نظامی
پریشان شدن. درهم شدن. (فرهنگ فارسی معین) : از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن. صائب. باطن آسوده از یک حرف برهم میخورد غنچه تا خواهد نفس بر لب رساند بیدل است. میرزا بیدل (از آنندراج). تقفقف، برهم خوردن دندان. (از منتهی الارب).
پریشان شدن. درهم شدن. (فرهنگ فارسی معین) : از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن. صائب. باطن آسوده از یک حرف برهم میخورد غنچه تا خواهد نفس بر لب رساند بیدل است. میرزا بیدل (از آنندراج). تَقفقُف، برهم خوردن دندان. (از منتهی الارب).
انجام دادن. گزاردن. امتثال. به فعل آوردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). اجرا کردن: همی چرخ رازیر پا آورم به هر رزم مردی بجا آورم. فردوسی. چو عهدی با کسی کردی بجا آر که ایمانست عهد از دست مگذار. ناصرخسرو. اگر این چند حق بجا آری رخت در خانه خدا آری. اوحدی. مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد. حافظ. غرور عشق زلیخا بهانه انگیزست وگرنه یوسف ما بندگی بجا آورد. صائب.
انجام دادن. گزاردن. امتثال. به فعل آوردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). اجرا کردن: همی چرخ رازیر پا آورم به هر رزم مردی بجا آورم. فردوسی. چو عهدی با کسی کردی بجا آر که ایمانست عهد از دست مگذار. ناصرخسرو. اگر این چند حق بجا آری رخت در خانه خدا آری. اوحدی. مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد. حافظ. غرور عشق زلیخا بهانه انگیزست وگرنه یوسف ما بندگی بجا آورد. صائب.